loading...
chavoshi13
chavoshi13 بازدید : 45 شنبه 19 شهریور 1390 نظرات (0)

تمام هوش و حواسم پیش کاظم بود و رویاهای قشنگی را برای آینده در سر داشتم اما پسر عمه ام پس از آن که ۲ سال احساساتم را به بازی گرفت دنبال سرنوشت خودش رفت و با دختر دیگری ازدواج کرد. این شکست عاطفی برایم خیلی گران تمام شد و با توجه به این که خانواده ام از علاقه مندی من به کاظم مطلع بودند احساس سرشکستگی و شرمندگی می کردم.

chavoshi13 بازدید : 72 شنبه 19 شهریور 1390 نظرات (0)

همسایه ها زاغ سیاه شوهرم را چوب می زدند و برایم خبر می آوردند که هر موقع برای دیدن پدر و مادرم به شهرستان می روم، او زنان خیابانی را به خانه می آورد. این موضوع خیلی مرا عذاب می داد اما چون آشنایی من و بهزاد نیز از یک دوستی خیابانی شروع شده بود و خانواده ام از اول با ازدواج ما مخالف بودند، نمی توانستم چیزی بگویم و حرفی بزنم.

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1214
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 287
  • تعداد اعضا : 166
  • آی پی امروز : 304
  • آی پی دیروز : 28
  • بازدید امروز : 702
  • باردید دیروز : 34
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,461
  • بازدید ماه : 2,461
  • بازدید سال : 16,375
  • بازدید کلی : 264,107