loading...
chavoshi13
chavoshi13 بازدید : 30 شنبه 25 تیر 1390 نظرات (0)

جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا می کرد. رفتن و ردپای آن را. و آدم هایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند.
جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کردشایدپرده های ضخیم دل آدمها، با این آواز کمی بلرزد.

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1214
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 281
  • تعداد اعضا : 166
  • آی پی امروز : 360
  • آی پی دیروز : 28
  • بازدید امروز : 3,009
  • باردید دیروز : 34
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4,768
  • بازدید ماه : 4,768
  • بازدید سال : 18,682
  • بازدید کلی : 266,414